شیون، تمام شهر را پر کرده است. مردم مدینه به عزایت نشسته اند. انگار خدا این مردم را فقط برای گریستن و ناله آفریده. تا آن لحظه که صدایشان کردی، جواب تو را ندادند و اینکه که خاموش شده ای برایت به سر و سینه می کوبند! زنان مدینه در خانه ات جمع شده اند. اما در، همچنان بسته است! ناله های مردم، مدینه را به لرزه در آورده: «یا سیّدتاه. یا بنت رسول الله...!!!» عایشه از راه می رسد و بر در می کوبد. اسما اجازه ورود نمی دهد. عایشه به سراغ پدر، به سراغ خلیفه می رود:
«اسما بین ما و دختر پیامبر حایل شده و برای فاطمه هودج عروس ساخته است!» اینک ابوبکر کنار در ایستاده و اسما مثل خودت بی باک و رسا پاسخ می دهد:
«فاطمه علیها السلام به من فرمان داده که هیچ کس به خانه اش وارد نشود و آن چه شما هودج عروس می نامید، در زمان حیاتش ساخته ام و این سفارش خود ایشان بود!» ابوبکر با خشم می گوید: «باشد، هرچه فاطمه به تو امر کرده انجام بده!» مردم در انتظار می نشینند تا جنازه تو را از منزل بیرون آورند. ابوبکر به علی علیه السلام تسلیت می گوید: «ای ابا الحسن! خدا صبرت دهد! ... در نماز خواندن بر جنازه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر ما سبقت مگیری!» و علی چه خوب می داند که اینان باز هم به سیاست خود می اندیشند. اما از مبارزه منفی تو نیز خوب آگاهی دارد. وصیت تو همه چیز را بر علی علیه السلام روشن ساخته است. از این رو به ابوذر می فرماید:
برو با صدای بلند، به مردم مدینه اعلام کن که به خانه هایشان برگردند؛ زیرا تشییع جنازه فاطمه علیها السلام به تأخیر افتاده است!
و مردم به گمان اینکه جنازه ات صبح فردا تشییع می شود، به خانه های سکون خویش پناه می برند. کم کم مدینه در سکوت خواب فرو می رود. این سو، علی علیه السلام با بار سنگینی که بر دوش دارد، بدن خسته ات را غسل می دهد و اسما چه مادرانه به یاری اش آمده است! چیزی که هر لحظه داغ علی علیه السلام را تازه می کند نا شکیبی کودکان است و گریه های معصومانه زینب علیها السلام. اما چه می تواند کرد؟! چاره ای جز صبر نیست. بچه ها باید خود را برای دنیایی پر از رنح و مشقت آماده کنند و این تمرینی است برای آزمایش های همیشه. اما چه قدر سخت است... علی علیه السلام تو را غسل می دهد؛ این روزها از او رو می گرفتی. مثل همیشه نبودی. تو داشتی کبودی صورتت را، زخم های بازو و بدنت را از او مخفی می کردی؛ و اینک او به روشنی در این غسل شبانه همه چیز را می بیند؛ حتی جای میخ های در را... حتی شکستگی پهلو را... و علی چه مردی است که این چنین استوار ایستاده است. گویی کوه ها اقتدار خود ا از او آموخته اند. اما خدا می داند با آتشفشانی که در دل دارد، چه خواهد کرد... و تو آسوده در جوار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قرار گرفته ای. و بهشت بر تو گوارا باد!
برگرفته از کتاب نشانی خانه باران، نوشته محبوبه زارع ص، 236.
نظرات شما عزیزان: